دختر/آدمکش p5

توت فلنگی 🍓 توت فلنگی 🍓 توت فلنگی 🍓 · 1402/05/19 21:46 · خواندن 1 دقیقه

وای سرم گیج میرفت 😖

دقت کردم دیدم توی بیمارستانم 🏥

ایزابل با گریه گفت 😢

یه دقیقه نبودم سکته کردی 😰

وای یعنی سکته کردم 🤨

گفتم هاننننننننن 😳

ایزابل گفت آره بیمارستانی 😭

از زبان ایزابل :

رفتم یه دقیقه ماه تاریک رو پیدا کنم خواهر عزیزم سکته کرد

دیگه تنهاش نمی‌ذارم

از زبان پرستار :

خانم اینجا بیمارستانه نه خونه وقت تازه ملاقات هم تموم شده

از زبان ایزابلا : اهههههههههههه دعوا نکنین ده همش دعوا 😡

از زبان ایزابل : باشه فقط بخاطر آبجی بزرگه 😊

و با یه لبخند پر از نفرت رفت 😶

در رو یه جوری کوبید که گوشای ناشنوا ها هم شنیدش 😦

پرستار با مهربونی گفت : عزیزم شما هم بخواب 🤗

منم گفتم چشم و خوابیدم 💤

خواب دیدم بچه شدم ده سالم بود ایزابل تازه به دنیا اومده 

بود من گفتم اسمشو بذارن ایزابل 😆

بعد یهو از خواب پریدم بهم سرم وصل بود 🙁

یاد ماموریت افتادم 😱

ای وایییییییییییییی ایشالا بمیرم 😵

رفتم مرخصی گرفتم 😅

خیالم راحت شد 😁

رفتم دوباره خوابیدم 😴

خواب دیدم که دارم میرم کلاس اول 🏫

موهامو خرگوشی کرده بودم 🐇

لباسمو پوشیده بودم 🧥🧦🥾

که ...

از زبان نویسنده :چه انتظاری داری 🤨 ادامه فردا اوکی اوکی نشدی بای بای با دمپایی گلی میام به خوابت 🥿

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣